دوستان عزیز سلام
اول از مادر همکارم بگم که طفلی مادرش فوت کرد و خیلی ناراحت شدم نه برای مادرش برای خودش که مدتیه خیلی بد بیاری آورده .
حالا از خودم بگم که این روزا حسابی خوشحالم . خیلی اتفاقای خوب دورو برم می گذره . اولا که خونمون رو که داشتیم درستش می کردیم تمام شد و اگه خدا بخواد امروز جابه جا می شیم . دوم اینکه مدتی بود که از تدریس و شلوغی دور بودم اما 1 ماهی می شه که توی یه مدرسه بعد از ظهرها مشغول تدریس به کوچولوهای خوشکل هستم . اگه بدونین چقدر شیرین هستن عاشق این بچه های کوچولو و پاک هستم . توی دلشون هیچی نیست همش صفا و صمیمیت هست بی ریا و بی غل و غش . یکیشون خیلی بامزه هست روز اول مدیر مدرسه گفت این نمی خواد بیاد . اما بعد از 2 جلسه گفتم بیادش یه کم بلده . دیروز که اومد خیلی چیزا رو بلد نبود بهش یاد دادم بعد که نقاشی رو یاد دادم گفت خانوم ما دیگه نمی خوایم بیایم . گفتم چرا گفت آخه ما بلدیم . گفتم چی بلدی گفت نقاشی بلدیم بکشیم از فردا نمی آیم . اینقدر بهش خندیدم . همیشه دوست داشتم معلم کلاس اول باشم اما خوب هیچ وقت به این آرزوم نرسیدم .
سلام دوستان خوب
بعد از چند ماه که از پائیز و زمستون می گذره بلاخره چشم ما شیرازیها به رحمت الهی روشن شده و 2-3 روزه که داره بارون می باره البته نه اون بارونی که هر سال می بارید انگار آسمون حیفش می آد یه ذره آب به زمین خشک بباره و کشاورزا رو خوشحال کنه . البته اینو بگم که من شیرازی نیستما ساکن شیراز هستم ولی خوب چون 27 ساله که اینجا زندگی می کنیم خودمو قاطی اونا می کنم و همشونو هم دوست دارم با او ن لهجه ی قشنگ وشیرینشون و مثل بعضی از همشهریها تعصب آبادانی بودن رو هم ندارم . نه اینکه فکر کنین که نسبت به شهرم بی غیرتما نه . نه .اما خوب من کلا همه ایرانیارو دوست دارم چه آبادانی باشن و چه از یه شهرو ولایت دیگه .
بچه ها برا یه همکار قدیمی و دوست خیلی خوب دعا کنین که مادرش هر چی زودتر خوب بشه آخه چند روزه رفته توی کما و همکارم هم حسابی خودشو باخته و روحیه اش خیلی خرابه تو رو خدا دعاش کنین که یا مادرش خوبه خوب بشه و فلج نشه یا اینکه اون قدرت درک این مسأله رو پیدا کنه که عمر همه دست خداست و اون بنده خدا هم عمر خودش رو کرده بود و بعد از اون قرار نیست دنیا به آخر برسه .آخه پدرش رو هم تازه از دست داده .